دانلود رمان عشوه گر از طناز_ب با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان شرح زندگیِ دختری مهربون و آرومه که توسط پسرعموش تو مهمونی خانوادگی بهش دست درازی شده و حالا که بعداز مدت ها قراره پسرعموش برگرده…
خلاصه رمان عشوه گر
بعد ازکلی تحمل درد بند زدن که با شوخی ها و بگو بخندهامون کمتر هم شده بود میگه: -خب خوشگله چشماتو وا کن!چشمامو باز میکنم و تو آینه به خودم نگاه میکنم. ابروهای پرپشتمو دخترونه کوتاه کرده کرده بود و کل صورتم فعلا قرمز بود چون پوستم سفید بود خیلی حساس بود ولی بعداز چند دقیقه خوب میشه کم کم… لبخندی میزنم و میگم: -مرسی طرلان جون (میون صحبتاش ازش پرسیدم که گفت آیهان چقدر نامرده که اسمم بهت نگفت البته خدا میدونه که آیهان حتی جواب سلامم به زور میده) خیلی زحمت کشیدی. -خواهش میکنم عشقم برای تو این کارو نکنم واسه کی کنم؟ حالا چشاتو ببند
که یه آرایش ملایم که آیهان خیلی تأکید کرده ملایم ملایم ملایم باشه بکنم… با لبخند میگم: -راستی! ایهان گفت دوستاشو امشب دعوت میکنه شما نمیاین؟ -هنوز چیزی بهم نگفته. -چشم ببینم چی میشه… کارم تموم شه میام. -عالیه حداقل من شمارو میشناسم. -شما ببخشیدش سرش خیلی شلوغه ولی من دعوتت میکنم حتما بیا واگرنه ناراحت میشم. -میخوای با اینکه منو میشناسی شما خطابم کنی؟ من با تو راحت ترم. لبخندی میزنم و چشامو میبندم که دوباره مشغول میشه. -خب چشاتو باز کن… پرنسسی شدی با اون چشای خوشگلت. چشمامو باز میکنم. یه رژ لب قرمز براق که کم رنگ بود و لبای
برجستمو براق هم کرده بود. یه خط چشم کشیده و کمی هم سایه که چشامو درشت کرده بود. یعنی معرکه شده بود. -چطوره؟ البته چون مژه هات پرپشت و بلند بود دیگه ممکنه بریزه بعدا… ریمل نزدم -مرسی. همینطوری خوبه… دستت درد نکنه، کلی زحمت کشیدی. همونطور که به گوشیش نگاه می کرد میگه: -فدات فقط بلند شو لباس بپوش که آیهان پیام داد ده دقیقه دیگه اینجاست. -باشه. بلند میشم و لباس و مانتوم رو میپوشم. که صدای زنگ در میاد. طرلان درو باز میکنه و دو دقیقه نمیشه که آیهان میاد بالا. با دیدن من ابرویی بالا میندازه و با مکث میگه: -ببخشید من با یه لولو قرار داشتم ایشون کیه…