خلاصه کتاب:
تو اگر بخواهی قلبم را فرش زیر پایت خواهم کرد.. اگر بخواهی تمام زمین و زمان را به هم خواهم ریخت به خاطر رسیدن به تو.. برای لمس دستانت.. برای گیسوان افشانت.. برای سیاهی شب چشمانت.. کافیست تو بخواهی تو که بخواهی چون اسکندر تمام شهر را به خاطرت به آتش خواهم کشاند! بودنت برای دل بی قرار من چون نوشدارویی است که بدون آن زنده نخواهم ماند! تو بخواهی من عاشق ترین فرد روی زمین خواهم شد! روی مجنون و فرهاد را به خاطر تو کم خواهم کرد! کافیست تو بخواهی…
خلاصه کتاب:
خودکشی لیلی در مقابل چشمان خواهر زاده چهار ساله اش و سنگینی رازی بزرگی روی سینه اش باعث می شود که یاسمن لال شود و خانواده ی اصیل دادفر از هم پاشیده شود. این میان عشق کسرا به یاسمن ممنوعه ایست که…
خلاصه کتاب:
درباره دختریست که با فهمیدن بزرگ ترین راز زندگیش به دنبال برادرش میره درحالی که برادرش اونو نمی شناسه و سعی میکنه اونو بکشه و در بین اتفاقات زیادی میفته دختر داستان اسیر میشه و... دنیایی که در این داستان میخوانید دنیایی جدا از دنیای ما نیست بلکه در دنیای خودمان هست فقط دارای ابعاد شخصیتهای متفاوتی مثل خوناشام ها یا گرگینه ها یاهر موجود ماورایی دیگراند ما با مخلوقاتی سروکار داریم که به انها تبدیل شونده گفته می شود که هرکدوم دارای قدرت خاصی هستن و میتونن تبدیل به موجودی بشن که از اون نژادن…
خلاصه کتاب:
گوشی در جیبش تکان خورد، با احتیاط کمی در جایش جابهجا شد و طوری که مزاحم مسافر کناریاش نشود، گوشی را از جیبش درآورد. حبیب بود. با لبخند پاسخ داد. “سلام.” – سلام خانوم، کجایی؟ – تو تاکسی، دارم میرم مفتح. – دنبال لباس؟ – آره دیگه، ببینم چی پیدا میکنم. – رسیدی سر مفتح وایسا. – چرا؟ – از مطب میآم با هم بریم خرید. صورت مهدخت رنگ گرفت. از سر شوق خندید. “واقعا؟” – آره، تا یه ربع دیگه سر مفتحم. تلفنش را قطع کرد و موبایل را هول داد ته جیبش. خوشحال بود از این همراهی…
خلاصه کتاب:
مردی که شهرداره یه شهره… مردی که کاندید شده برای نمایندگی مجلس… افشار یه پسر ۲۹ساله داره… باراد قصه مون یه باشگاه بدن سازی داره و زیادی قیصره… باراد به خاطر خواهر دوستش غیرت و تعصبی که گوش فلک رو کر کرده تو یه کوچه تنگ چاقو میکنه تو شکم اون عوضی… و درست همون لحظه یه دختر اونو می بینه… یه دختری که ترسیده… دختری که از ترس دو روز تو خونه میخونه و روز سوم یه چاقو تو پهلوشه که بهش میگه سوار شو… یه عشق دیگه… همچین چرب و چیلی و خوب…
خلاصه کتاب:
این کتاب برای سال های قبل انقلاب و یک داستان عاشقانه و مشکلات یک دختر جوون در اون سال ها که بهشون بهایی داده نمیشد و تصمیمی واسه زندگیشون نمی تونستن بگیرن اما یهو یک شانس بزرگ میاد سراغش و زندگیش رو جایی میبره که الان خیلیا تلاش میکنن تو اون جایگاه باشند. اینکه تو دو راه عقل و عشق کدوم انتخاب میشه؟؟
خلاصه کتاب:
ارغوان زنی جوان که به تازگی همسرش رو از دست داده، با پسر کوچکش و مادرش زندگی میکنه… که درگیر رسم غلط ازدواج خانوادگی با برادر شوهرش میشه و...
خلاصه کتاب:
روناهی خبط کرد… اشتباه کرد… دختر خانِ ایل حق عاشق شدن نداشت… حالا که عاشق شده باید طرد شود… آن هم به دستور پدر… به دستور کسی که در چهره ی روناهی معشوقش را می دید… چه فرقی بود بین روناهی و دخترهای ایل که همه عاشق می شدند و پدر میانجی گری می کرد… سال ها بعد یک نفر فدا شد… یک زن… یک زن بیگناه…. آساره شایسته بدون هرگونه خطایی مورد اتهام قرار گرفت… به او تهمت زده شد… تهمتی ناگوار که پیش شوهر رسوایش کرد…
خلاصه کتاب:
زندگی دختر داستان ، به خاطر قرار گرفتن در زمان و مکانی اشتباه دستخوش تغییر می شود و این تغییر شاید امکان تغییر نداشته باشد…خورشیدی که با قرار گرفتن تو شبی اشتباه، ناخواسته اسیر ازدواجی میشه که زمانی آرزوش بوده و دیگه نباید باشه! و حالا…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نویس " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.