دانلود رمان این من بی تو از حدیثه ورمز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
موتور سوار غیرتی و و خشنی که سر شرط بندی دست روی دختر ممنوعه ی اوس اسد می ذاره. دختر همسایهی شیطون که خیلی وقته دلش برای آقا مهراب پس ناخلف حاج فیضی پیش نماز مسجد محل رفته اما با برگشتن ورق و قتلی که اوس اسد باعثشه همه چیز بهم می خوره… عشق ممنوعه ی مهراب و ترمه با ورود محمد ابراهیم پسر بزرگ تر حاج فیضی کم رنگ تر میشه چرا که محمد ابراهیم هم مثل برادرش عاشق ترمهس و فرشته ی نجات اوس اسد از اعدام… ولی شب عروسی…
خلاصه رمان این من بی تو
کوچههای خلوت سید آباد را با گام های بلند پشت گذاشتم. عمه سر هر موضوعی شلوغ می کرد این بار راست گفته بود نامم این روزها نقل محافل شده بود. کلید را روی در انداخته و هنوز نیمه و نصفه وارد حیاط شده بودم که در خانه ی حاج فیضی باز شد. جرجر لولای درشان غرغر هر روزه ی حاج خانوم بود به گمان این که مهراب باشد سر چرخاندم اما… محمد ابراهیم بود. – ترمه… تا جلو بیاید جنبیده و در را بستم. – ترمه خانوم بازکن لطفا! پشت در ایستاده و ضربات آرام دستش طپش قلبم را تندتر می کرد. لب و دهانم خشک شده و خس خس سینه ام
به گوش می رسید. برای بار دوم صدایم زد با همان پسوند خانوم که همیشه می گفت. – ترمه خانوم! می دانستم فرار چاره ی کارم نبود اما حرفی برای گفتن نداشتم. منه به قول مستان دست و پا گره خورده که برای هر حرف و درخواستی دو ساعت قبل برای خودم کلمات را ردیف می کردم چگونه باید الان با محمد ابراهیم رو به رو شده و نامردی ام را توضیح می دادم. صدای قدم هایش را شنیده بودم اما هنوز همان جا خشکم زده و باغچه ی خشک را نگاه می کردم. حقش نبود. نه این که از انتخاب مهراب پشیمان باشم نبودم. تمام قد برای
خواستنش ایستاده بودم اما کاش اینگونه نمی شد. شکستن دل محمد ابراهیم -پسر عابد و زاهد حاج فیضی به پای من نوشته نمی شد. چادری که روی شانه هایم افتاده بود را با دو انگشت گرفته و روی موهای وز شده ام کشیدم. اگر نفسم به تارهای در هم پیچیده شان بند نبود حتما کوتاهشان می کردم. چفت در را به آرامی کشیده و سرم را بیرون بردم. این رفتارهایم را از گلناز خانوم آموخته بودم. سر او همیشه از زندگی مردم بود و آمار اهالی سید آباد می گرفت. _حق دارم ازت دلیل بخوام نه؟ شنیدن صدایش مانند ریختن اب سردی بر سرم بود. چشم بسته و…