دانلود رمان دختر عینکی از رویا خسرونجدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
“پرتو، دختریه که چندین سال قبل به پسر عموش علاقه مند شده. اما پسر عموش با یه فرد دیگه ازدواج می کنه. پرتو که از این موضوع ضربه بزرگی خورده درصدد پس گرفتن زندگی خودشه…
خلاصه رمان دختر عینکی
سوار ماشین شدم و استارت زدم. نمی خواستم اون خاطرات زنده بشن، حالا که دیگه ازدواج کرده بود. حالا که دیگه کاری نمی شد کرد. باید به فکری برای خراب کردن این زندگی می کردم. مشتامو کوبیدم رو فرمون و داد زدم: وای یغما ، یغما. خدا بگم چه کارت کنه که با من این طوری کردی. تو فکرای خودم بودم نفهمیدم کی رسیدم، کلید رو تو قفل چرخوندم و رفتم تو. این ساعت از روز همه باید خونه می بودن ولی چون حالم حسابی گرفته بود نمی خواستم بهم گیر بدن، از گوشه راهرو به سمت اتاقم می رفتم که
صدای مامان میخکوبم کرد. برگشتم ، نگاهی به قد کوتاه و صورت تپلش کردم. علیک سلام کجا میری یواشکی؟ سلام یواشکی چیه؟ – چرا زنگ نزدی؟ – خب کلید داشتم دیگه. حالا چه فرقی داره. به سمت اتاقم رفتم، انگار خودش هم حوصله ی بحث رو نداشت. هنوز در اتاق رو نبسته بودم که گفت: زود بیا خبرای جدید دارم. به امید اینکه خبر خوشحال کننده ای داشته باشه سریع لباسامو عوض کردم و از اتاق زدم بیرون، روی مبل کنارش نشستم و گفتم: خب، مامان با ذوق رو بهم کرد و گفت: امروز یه خواستگار
خیلی خوب زنگ زد. پکر شدم و گفتم: خبر دیگه رو بگو. -تو چرا این طوری می کنی دختر؟ بالاخره تا کی می خوای بشینی اینجا؟ از جام بلند شدم تا به اتاقم بر گردم و این حرفای تکراری گوش ندم که گفت: بشین خبرای دیگه رو بگم به سمت آشپزخونه رفتم و همون طور که دو تا چایی می ریختم گفتم: بگو گوش میدم. زن عمو زهرات زنگ زده بود.. آب دهنم رو قورت دادم و همون طور که سعی می کردم چیزی به روی خودم نیارم گفتم: خب، حال عروسش خوب بود؟ -اتفاقا نه. لبخندی اومد روی لبم می خواستم از خوشحالی قهقهه بزنم….