دانلود رمان بدنام از زهرا بیگدلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان یاس و فردین دو عاشق و دلداده، طوری که با وجود تمام مخالفت ها دست از هم نمیکشن و بدنامی ای که گریبانشون رو میگیره باعث میشه عشق یاس از مرز جنون رد بشه تا…
خلاصه رمان بدنام
خانه در سکوت و خاموشی فرو رفته ،بود، پاورچین پاورچین سمت در رفتم و آرام بازش کردم و با نگاهی به پشت سرم و اطمینان حاصل کردن از اینکه کسی متوجه خروجم نشده در را به آرامی چفت چهارچوبش کردم. کفش هایم را از جاکفشی برداشتم ولی پا نزدم که هنگام راه رفتن صدا تولید نکند و از حیاط بیرون زدم. در حال پوشیدن کفش هایم در کوچه بودم که نوری مقابل پایم را لحظه ای روشن کرد. ترسیده سر بلند کردم با چراغ زدن ماشین فردین نفس حبس شده ام را راحت فوت کردم لنگه ی دیگر کفش را هم پا زدم و سمتش پاتند کردم و سوار شدم نگاه شیفتهاش رویم سنگینی می کرد،
غر زدم: برو دیگه و اینسا. و نگاه مضطربم را به در کوچک خانه مان دادم. استارت زد و دستش را روی پشتی صندلی من گذاشت و حین دنده عقب گرفتن گفت: از چی میترسی داریم میریم نامزد بازی کی میخواد جلومون رو بگیره؟! نگاهش را به صورتم داد: ها؟ منتظر جوابم نماند و صاف نشست و دنده را عوض کرد و با یک حرکت تیز و تند از سر کوچه امان دور شدیم. به یاد حرف های بابا بی حوصله لب باز کردم تا عقد نکنیم باید ملاحظه کنیم فردین. _نگران چی هستی تو؟ ها؟؟ اینبار پاتک نمی خورم. به خدا اگه قصد بابات اذیت باشه برت میدارم میبرمت یه جایی که دستش به سایه ت هم نرسه
فکر کردی از دستت میدم؟ از حرفش دلم آشوب تر شد در جایم کج نشستم تا بهتر ببینمش. شما که رفتید بابا گفت بیشتر فکر کنم. می گفت روزی رو میبینه که تو سرم زن بگیری برا بچه دار شدن! به یکباره با صدا خندید. از حرصم مشتی به بازوی بزرگش کوبیدم. _مرض. خنده داره ! خنده اش را به زحمت جمع کرد و با لحنی که هنوز آثار خنده درش معلوم بود گفت بابات خیلی قبولت داره ها! با چشم غره خیره اش بودم تا حرفش را بزند ادامه داد: الان فکر کرده تو رو بهم داده یعنی زن گرفتم! من تو رو ببرم خونه م تازه انگار بچه دار شدم باید بشینم به بزرگ کردن تو. باز هر هر خنده اش را از سر گرفت…