دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه از دلارام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دخترا متفاوت اند. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد.خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو میکنه تا داشته باشش. عاشقی که کسی که عاشقش نیستو عاشق خودش میکنه. حالا به هر روشی. و معشوقی که به طمع انتقام جلو میاد و خودش توی دام عاشق میوفته اما ترس داره از اعتراف به عشق و اما در نهایت… عشق تاوان داره…
خلاصه رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه
کیمیا نگاهی به نفس کردو گف: ۳تایی که ،فقط یه بار اینجا خوابیدیم. اونم دوسته…دوسته من باهامون اومده بود. نگاهو بین نفسو کیمیا چرخوندم،یه حسی ته دلم میگف حرفش دروغه. اما اگه بیشتر سوال میکردم فکر میکردن فضولم. کیمیا: خب ،یکم از خودت بگو پگاه. دانشجویی؟؟ + نه دانشجو نیستم. _ پس درست تموم شده؟؟ پگاه: من در کل دانشگاه نرفتم. نفس پوزخندی زد خاستم چیزی بگم کیمیا لبخندی زد و سری تکون داد. کیمیا: خب میگفتی. پگاه: تجربی خوندم اما خب علاقهایی نداشتم. کلا از این که یه رشته رو ادامه بدمو هر روز باهاش برخورد داشته باشم خوشم نمیاد. بعد از این که دیپلم گرفتم رفتم سراغ علایقم. کلاسای مختلف،همع رو توی اموزشگاه دوره دیدم. به ورزشم علاقه دارم. کیمیا: پس توی این یه مورد با راشد خیلی شبیه همین. + کدوم؟!؟
کیمیا: ورزشو میگم دیگه . میدونی که راشد موی تای کار میکنه. البته من از فرنود شنیدم به بوکسم علاقه داره. + واقعا. تو این مدت هیچی نگفته بود. فقط میگف میرم باشگاه همین. _ نه عزیزم تو این دوتا استاده. خودت ورزش رزمی انجام میدی؟ پگاه: دفاع شخصی یه مدت. نفس: میشه بپرسم چند سالته؟ پگاه: .۲۳ هردو با تعجب نگام کردن. نفس: یعنی….اختلاف سنیتون میشه ۱۲سال،درسته؟؟؟ فقط سرمو به معنی تایید تکون دادم. کیمیا: این واست مشکل ایجاد نمیکنع؟!؟ + حسمون بهم مهمتر از سنمونه. نفس: این ربطی به حستون نداره گلم،درهرصورت اون یه دهه افکارش از تو عقب تره. پگاه: نه فکر نمیکنم مشکل درست بشه. من میرم پایین. شالمو سرم کردمو رفتم پایین.
فرنود و فرزامو راشد دور میز نشسته بودنو داشتن بازی میکن. گوشی مو دراوردم که دیدم مامان ۱۷بار تماس گرفته. شمارهی مامانو گرفتم. طفلی نگران شده بود چون گوشیمو جواب نداده بودم. راشد از پشت میز بلند شد و اومد کنارم نشست. فرزام: کجا میری بابا؟؟ تازه گرم شده بودیم. فرنود: مرد خوب نیس انقدر دوس دختر ذلیل باشه. یکم از هم جدا بشین. چرا بازی رو بهم میزنی؟؟ راشد: چرت نگو دوست دختر چیه؟!؟ سرم درد میکنه. با شنیدن جملهی اولش با اخم نگاش کردم. فرزام: راشد گند زدی. خب عین ادم زر بزن. راشد: من درست حرف زدم،شما ها گیجین. خاستم از کنارش بلند بشم که دستمو گرفتو گف: مگه ما دوست دختر دوس پسریم؟!؟ گنگ نگاش کردم که گف: بابا همه بدونن ایشون خانومم. ما تا ۱۰روز دیگه سر سفره عقدیم.