دانلود رمان ورود عشق ممنوع از نیلا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ژاله دباغ دختری با اعتماد بنفس پایین و فوق العاده دست پاچلفتی که همیشه با تمسخر همکارانش روبروست و هنوز بعد از چندسال سابقه ی کار همچنان کارمند جزء قسمت بایگانی شرکتشونه….
خلاصه رمان ورود عشق ممنوع
حسابی دیرم شده بود سریع مقنعمو سرکردم و در حالی که یه لقمه بزرگ برای خودم درست کرده بودم و نصفش تو دهنم و نصف دیگش اویزون بود لنگ جورابمو پام می کردم که صدای در امد جلدی کتونیامو پوشیدم معلوم نبود کی بود که پشت سر هم داشت درو می کوبید راستش من با این سنم هنوز بلد نیستم بند کفشامو ببندم برای همینم همیشه بندا رو جمع می کنم و از کنار کفشم می زارم توی کفش از پله ها پریدم پایین و درو باز کردم پسر صاحب خونه محترم بود… اقا کیوان. _سلام. کیوان- ببین من فردا باید این تمرینا رو حل کنم و اصلا وقتشو ندارم راستش باید برم سر زمین فوتبال
اینا رو برام حل کن شب میام ازت می گیرم. بله؟؟؟؟ _اقا کیوان من که دیروز پول اجاره رو دادم. _خوب که چی ؟یه چیز ازت خواستما ؟بگیر دیگه دستم خسته شد به ناچار دفترو ازش گرفتم و لاشو باز کردم وای ۴۰ تا سوال ریاضی… اینو کجای دلم بذارم.سریع کیفمو انداختم رو دوشم و از خونه زدم بیرون، انقدر دیرم شده بود که تمام راهو از ایستگاه تا شرکت مجبور شدم بدوم. با نفس نفس زدن از کنار نگهبانی گذاشتم. کیهانی – هی دباغ چیه نفس می زنی نکنه سگا دنبالت کردن و بلند زد زیر خنده، چیزی نگفتم و با دویدن خودمو به ساختمون رسوندم به نزدیک در اتاق که رسیدم یه لحظه وایستادم تا نفسم جا بیاد.
عینکو بالا کشیدم و موهامو که از زیر مقنعه ام زده بود بیرون کمی تو دادم. _سلام. دادگر- سلام چرا نفس نفس می زنی؟ – اخه تمام راهو دویدم. در حالی که داشت توی یکی از زونکنارو زیرو رو می کرد: خوب کمی صبح زودتر بیدار شود مجبور نباشی تمام راهو بدوی. -چشم نصیحتتون یادم می مونه. انقدردویده بودم که عرق از سر و روم می بارید نای راه رفتن هم نداشتم خواستم به طرف چوب لباسی برم که بند کفشم زیر اون یکی پام گیر کرد و کروبببب با صورت خوردم زمین دادگر به طرفم دوید: چت شد؟_ایییی….. هیچی. دادگر- تو چرا انقدر دست و پا چلفتی هستی دختر… جاییت درد نمی کنه؟