دانلود رمان دانه سرخ پاییزی از هستیا کاف با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سپهر قهرمان دوچرخهسواری هستش. بخاطر حل مشکلات اخلاقی که برای خواهرزادهاش پیش میاد، همراه اون پیش یه روانشناس میره. ناردان، روانشناس قصه است و تو همون دیدار اول با لبخند سرخ اناریش جوری دل از سپهر میبره که سپهر حتی خودشم فراموش میکنه، چه برسه به زندگی قبل ناردانش…
خلاصه رمان دانه سرخ پاییزی
نگاه مشتاقش را به من می دوزد و منتظر عکس العملم بعد دیدن بچه ها می ماند. لبخند کوتاهی روی لبم می نشانم و لب به سخن باز می کنم. -اون قدر ها که فکر می کردم مشکل خاصی نداشتند، آقای مهری. فقط زندگی سختی که داشتند باعث ایجاد یک سری موارد شده که انشالله حل میشه با صحبت و مشاوره… نفس عمیقش لبخندم را عمق می بخشد. به طرح نقاشی شده ی لبخندم می نگرد و یک تای ابرویش را بالا می اندازد. کاش دوباره هوای شیطنت به سرش نزند…
-الحمدالله.. چرا شیطنت به سرش نزد!؟ شاید من به سرم زده باشد… احتمالا! از نگاه خیره ام دست می کشم و شالم را روی سرم مرتب می کنم. نگاهش کمی سنگین است و خب من نمی دانم چرا اذیت نمی شوم. -وقت دارید امشب شام و با هم باشیم ناردان خانم؟ چه زود پسرخاله می شود این سپهرآقای مهری..! رنگ نگاهم را که می بیند خودش دست به کار می شود برای ادامه دادن و من قبل او به حرف می آیم. -بازم قرار کاری دارید با بنده؟ کنایه ی کلامم را به خوبی می گیرد…
می گیرد که تک خندی می زند و دستش را میان انبوه موهایش سر می دهد. یاد زبان بازی عوضی گونه اش این طور خندانش کرده!؟ -اگه خدا بخواد… خنده ی کوتاه حیرت زده ام، جراتش را بیش تر می کند که پیش روی می کند. -البته من به هرکسی ارادت ندارم که باهاش قرار کاری بذارم! ابروهای در هم گره خورده ی ظریفم لبخند محوش را به همراه دارد. چرا به روی هرکس بخندی سریع پرو می شود و تا تشر نروی حد خود را رعایت نمی کند..؟ حین برخاستن از روی مبل پاسخش را می دهم…