دانلود رمان نفس من از ریحانه علی کرم با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دختری که در خوانواده هیچ احترام و عشقی نداره مادرش بعد از بدنیا آوردنش با عشقش فرار می کند و نفس می ماند و پدر و پدربزرگی که هیچ علاقه ای به جنس زن ندارند و به اجبار به ازدواج با پسر عمویی که عاشق فرد دیگریست واردار می کنند…
خلاصه رمان نفس من
زندگی پر از رازه و توی دل داستان من، پر از راه هایی که همشون به رازهای بی جواب ختم میشه! من نفس، در پس هر حادثه، تمام تنم زخمی میشه و حوادث تمام زندگی من رو احاطه کرده… جلوی آیینه ی اتاقم وایسادم و به صورت رنگ پریدم خیره شدم نمیدونم تا کی باید انقدر بدبختی بکشم؟! انگار مامانم، فقط من رو زایید که بلا کِش بقیه بشم، که بشم کیسه بکس بقیه، که وقتی دلشون پره، سر من خالی کنن. دستم رو آوردم بالا و روی کبودی گونم کشیدم، بغض کردم.
از وقتی که یادم میاد، هیچوقت صورتم رو بدون کبودی ندیدم، صورت که فقط نه کل تنم رو هیچوقت بدون کبودی ندیدم. صدای بابا، که اسمم رو بلند بلند صدا می کرد، اومد با وحشت خودم رو به در رسوندم و رفتم بیرون، تا رسیدم توی حال، بابا رو دیدم که روی مبل نشسته. خودم رو جمع و جور کردم و رفتم سمتش و سرم رو انداختم پایین و با صدای آرومی سلام کردم نیم نگاهی بهم انداخت و گفت: -گمشو برو حاضر شو، باید بریم خونه ی آقا بزرگ. با بغض سری تکون دادم و رفتم توی اتاقم خدایا!
من نمیخوام برم اونجا، نمیخوام باز همه تحقیرم کنن، خدایا! آخه چرا تمومش نمیکنی؟ قطره اشکی که از چشمم چکید رو پاک کردم و رفتم سمت کمدم، یه تونیک سرمه ای رنگ و شلوار مشکی در آوردم و گذاشتم روی تخت. نگاهی به اتاقم انداختم، همین وسایل ها رو هم از صدقه سری نریمان و نیما داشتم، برادرهایی که از برادری کردن، فقط خریدن همین وسایل و چهارتا تیکه لباس رو بلد بودن، اونم چون پای آبروی خودشون وسط بود. اشکم رو پاک کردم و لباسم رو عوض کردم…