دانلود رمان بازوان چیره یک مرد از مهسا نجف زاده با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تارا زندی برای رسیدن به هدف بزرگ زندگیش، شرکت تولید بازیهای رایانهای، تک تک روزها، ساعتها و لحظههاش رو برنامهریزی کرده ولی… وقتی ایمان زندی از این شراکت پا پس میکشه همه چیز بهم میریزه. تارا مجبوره جای خالی ایمان رو با ” آقا امیرسام خان! ” پر کنه. شراکت با این آدم پیچیده قرار نیست کار آسون و راحتی باشه بخصوص با وجود اون خاطرهی مشترک! “آقا امیرسام!” برای رسیدن به خواستههاش هیچ وقت از روشهای متداول استفاده نمیکنه، حتی اگه اون هدف یه شرکت کوچیک باشه یا تارا… خانم!
خلاصه رمان بازوان چیره یک مرد
با اخم های در هم رفته به انگشتان حلقه شده ام دور فرمان اتومبیل خیره نگاه می کردم شقیقه هایم نبض خفیفی داشت و روی قفسه ی سینه ام احساس سنگینی می کردم دهنم آشفته بود تلفیقی عجیب از جلسه ی صبح حرف های زن عمو مهین، خواستگار جدید دختری به نام یگانه در زندگی ایمان حقوق عقب افتاده ی پسرها و البته شوک حاصل از دیدن آقا امیرسام خان صدای ملودی آرام و آشنایی در اتومبیل پیچید همزمان با بیرون آوردن موبایل از داخل کیف دستی ام نیم نگاهی هم به مامان انداختم. هنوز مقابل در ورودی ساختمان مشغول صحبت باعمه سپیده و عسل بود این خداحافظیهای
طولانی و پر از تعارف برایم مقوله ای غیر قابل درک به حساب می آمد! با دیدن نام حشمتی روی صفحه موبایل، اخم هایم در هم رفت. حوصله گفت وگو با مهراب شریف را نداشتم. _سلام جناب شریف. _فکر می کردم این شماره رو به اسم آقا امیرسام خان ذخیره کردی؟ ابروهایم بالا رفت. آقا امیرسام خان پس هنوز به خاطر داشت با چه عنوانی به من معرفی شده است؟ هر بار تماس با این شماره مساوی بود با ۱۳۰ از بانوان چند این یک مرد شنیدن صدای شریف پس دلیلی نداشت این بار منتظر شنیدن صدای حشمتی باشم. _گفتم چون فکر می کردم مثل همیشه گوشیتون در اختیار دیگران قرار داره.
گوشی من که پیش شماست. تن صدایش با خنده همراه بود گوشه ی لبم بالا رفت. ایمان شماره همراه شریف را در اختیارم گذاشته بود اطمینان نداشتم این کارش عامدانه بوده یا به او هم شماره اشتباهی داده شده است. خم شده و در حال بیرون آوردن موبایلش از داخل داشبورد گفتم اینکه خیلی خوبه. پر سر و صدا خندید و همراه با وقفه ای کوتاه گفت: فکر می کردم الان در حال استراحت باشی… چرا خونه نیستی؟ نگو که از ذوق دیدن من حالت بد شده و کارت به بیمارستان کشیده؟ او از کجا میدانست خانه نیستم؟ این سوال مهمی بود اماآن لحن سرخوش و طعنه عجیب کلامش موضوع مهمتری به حساب می آمد…