دانلود رمان ایستادم از راضیه درویش زاده با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ “ﻫﯿﭽﮑﺲ ، ﺩﺳﺖ ﺍﺯ “ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﯾﺖ ، ﻧﮑﺶ ﭼﻮﻥ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﺸﺪ ، ﺗﻮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ “ﻣﻦ” بی ارزش..ارزش!!زمانی ارزش این کلمه رو فهمیدم که از من فقط یک “من”بی ارزش مونده بود..نمیدونم شاید یادم رفته بود مهربونی و سادگی باعث نمیشه ساده لوح هم بشم و خیلی راحت غرورمو بشکونم ..اره یادم رفته بود که اگه میخام مهربون باشم باید غرورمو نگه دارم..یادم رفته بود مهربونی با غرور قشنگ تره. یادم رفته بود سادگی و سادلوحی اصلا مث هم نیستن…
خلاصه رمان ایستادم
با صدای غرغرای مامان که داشت بجون من میزد سرمو از تو گوشی در اوردم _جووونم مامان. صداش اومد: زرمارو جووونم ۳ساعته دارم صدات می کنم بسوزه همون گوشیت که دیگه دیوونم کردی ۲۴ساعت تو اون خراب شد دورِ گوشیتی. از تو آیینه به خودم لبخند زدم ولی می تونستم قسم بخورم اگه مامانم با این وضع منو می دید حتما می کشتم خنده ریزی کردم گوشیو انداختم رو تخت از رو تخت پریدم پایین و اومدم بیرون مامان داشت از پله ها میومد بالا با حرص و خشم نگام می کرد بدجور خندم گرفته بود.
سریع سرمو انداختم پایین و با احتیاط از کنارش رد شدم هنوز ۲ پله بیشتر نرفته بودم که صدای گوشیم اومد راه دارم روشن شد بی مکث برگشتم و بدو بدو رفتم سمته اتاق صدای مامان اومد: آروم آروم استخون نیس گوشیه. زدم زیر خنده تو رو خدا مامان ما رو ببین یه جوری حرف میزنه انگار من سگم. عجبببب گوشیو از رو تخت برداشتم با دیدنِ اسمِ پیمان لبخندی رو لبم اومد، سریع جواب دادم: سلام پیمانیی. پیمان هم با لحن خودم گف: سلام یلداییییی اخمی کردم: مسخره میکنی سریع گف: نه جون یلدا من غلط بکنم.
نیشم شل شد: خووبی؟ کجایی؟ پیمان:الان عالی شدم.. خونه تو خوبی خانوم. سرحال گفتم: عالییییی پیمان:خدا رو شکر..یلدا!! روی تخت نشستم: جوون. پیمان: بریم بیرون! با حالت بدبختانه زدم تو سر خودم: پیمان تو که باز گفتی.. بخدا نمیتونم بیام بیرون مامانم یکم سختگیره. تو آیینه واسه خودم زبون در اوردم. پیمان با لحنی که عصبانیت ازش معلوم بود اه بلندی گف. پیمان: یلدا دیگه داری خستم میکنی هروقت میگم بریم بیرون همینو میگی خب یه جور راضیش کن دیگه.اخمی کردم: بدرک که خستت کردم….