دانلود رمان حریر سرخ از کوثر.ب با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
ن بیگناه مجازات شدم! به خاطر خطای برادرم رضایت دادم به یه خطا. به من میگن عروس خون بس! وارد عمارتی شدم که همه ازم متنفرن و ترسناکتر از همهی اونا مرد جذاب و بیرحمیه که حکم همسرم رو داره… اون فقط هدفش شکنجهی روحی و جسمیه منه تا از این راه انتقام خون خواهرش رو بگیره … خواهرش رو یه مرد خفتگیر می کشه ورق بر میگرده و آتیش خشم و نفرت درونش شعلهور میشه و برای انتقام قیام میکنه خون در برابر خون و جان در برابر جان! دست میذاره روی بیگناه ترین موجود این قضیه و اون کسی نیست جز حریر…
خلاصه رمان حریر سرخ
چند تقه ای که به در چوبی اتاقش خورد باعث شد نگاه از پرونده ی روی میزش بگیرد. تکیه به صندلی اش داد و دست روی سینه قلاب کرد: بیا داخل… در باز شد و منشی با لبخندی بر روی لب وارد شد. مانند همیشه آراسته بود اما عطر شیرینش باعث شد رستاک بینی اش را چین دهد. لب های خندانش را از نظر گذراند و در آخر خیره در چشمان آرایش کرده اش جدی و بی انعطاف پرسید: چیشده امروز کبکت خروس می خونه ؟ زن با خجالت لب گزید و بعد از مکث کوتاهی با شور و انرژی گفت: لیلی برگشته قربان…
ناباور و متعجب ابرو بالا انداخت : لیلی زند؟ لبخندش وسعت گرفت: بله قربان خودشون هستن… لیلی بازگشته بود! همان دخترک پر ناز و غرور! از جا بر خاسته بود و دخترک را رصد می کرد. چند سالی از آخرین دیدارشان می گذشت اما او هنوز هم زیبا بود… صورت ظریف… لب های کوچک و سرخ… گونه های برجسته… بینی استخوانی… و در آخر چشمان لعنتی اش! آخ که آن چشمان سبز رنگ و خمارش پدر در آوَر بود! او زیبا بود و از هر نظری می توانست ایده آل یک مرد باشد. دخترک با دلتنگی نگاهش می کرد.
چشمانش خیس شد و صدای پر نازش در اتاق طنین انداخت : از دیدنم خوشحال نشدی ؟ لحنش پر گلایه بود و این را رستاک به خوبی می فهمید… او این دختر را از حفظ بود! لبخند محوی زد و خیره در چشمان ترَ شده اش گفت: دیر اومدی… قدمی به سمت رستاک برداشت و خودش را در آغوشش جا داد . دستان ظریفش به دور گردن مرد حلقه شد و سرش بر روی سینهی ستبرش نشست : دیر اومدن بهتر از هرگز نیومدنه… _عجب! دستش به دور کمر ظریف دخترک حلقه شد: بی خبر اومدی…