خلاصه کتاب:
آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سال ها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام می دهد کاوه او را ترک می کند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی کرده بود ازدواج می کند. آناهید افسرده شده محل کار خود را عوض می کند تا دیگر با کاوه برخورد نداشته باشد. آناهید در آنجا با آرتام مهرزاد دکتر متخصص قلب اشنا می شود . آرتام که بسیار زیباست و موقعیت خوبی دارد وقتی کارهای آناهید را میبیند…
خلاصه کتاب:
جمیله خیلی بلند پروازه و از وضعیت زندگیش راضی نیست. اون به دلایلی از پلیس می ترسه و ازشون دوری می کنه. سعی می کنه با پسرهای پولدار دوست بشه و خودش رو به اونا پارلا معرفی می کنه و همه ی تلاشش اینه که دلشون و به دست بیاره. یه روز به طور اتفاقی با سیاوش آشنا می شه که یه پلیسه... پارلا از اون خیلی می ترسه و فکر می کنه که سیاوش همه جا دنبالشه و اونو زیر نظر داره. تا این که متوجه می شه سیاوش برای یک ماموریت پلیسی روی اون حساب باز کرده...
خلاصه کتاب:
آهو دختری ساده که در ۱۲ سالگی بهش دست درازی میشه، ازش فیلم میگیرن و پخش می کنن. هشت سال بعد از اون اتفاق باز هم ترس از لمس شدن و نزدیکی به مردها رو داره، ولی بعد از سه سال از شوهرش میخواد که یک شب رو باهم باشن و خودش رو براش آماده میکنه!
خلاصه کتاب:
بهار از بچگی عاشق کیان پسر عمه شه، البته این عشق دو طرفه بوده تا اینکه مهمانان ناخوانده ای باعث کنار کشیدن کیان میشن، اما این وسط بهار از چشم خانواده میوفته. غم از دست دادن کیان و رفتار خانواده، بهار رو به انزوا میکشونه، اما زمانی کیان به سمتش برمیگرده که...
خلاصه کتاب:
من ماهورم، دختری که برادرش با نامزد رفیقش روی هم می ریزن و بهش خیانت می کنن بعد هم دست توی دست هم ناپدید میشن. حالا فقط من موندم که ربوده شدم و به اسارت ساشای کینه ای و زخم خورده دراومدم. شکنجه شدم درد کشیدم و بعد صیغه ی شکنجه گر و گروگانگیرم شدم. همه چیز درست زمانی بهم ریخته تر از قبل شد که حامله شدم…
خلاصه کتاب:
در یه شب زمستونی پسری در حالی که عصبانیه پای پیاده از خونه مادر و پدرش بیرون میزنه و به سمت خونه خودش میره نزدیک خونه که میرسه متوجه صدایی میشه میره ببینه چه خبره که با صحنه دعوا رو به رو میشه همون طور که به سمت طرفین دعوا میدوه حاضرین با دیدن اون پا به فرار میذارن و تنها یه نفر رو زمین افتاده پسر لاغر و نحیفی که چاقو خورده اونو به خونش میبره و اونجاس که میفهمه پسری که اورده خونش یه دختره...
خلاصه کتاب:
روی سکوی جلوی خونه نشستم… پاهام از خستگی زیادم زق زق می کردن… هنوز هم به فاصله ی زیاد مدرسه جدیدم تا خونه عادت نکرده بودم… مامان با یه لیوان آب سرد کنارم نشست… به چهره ی مهربونش نگاه کردم… تنها امیدم توی این دنیا مادرم بود…
خلاصه کتاب:
باران یک دختر خیلی شادو تقریبا طنزه که یک نظریه ی فوق العاده داره... برای وکالت درس میخونه و در حال حاضر چندین پرونده توی اتاقش داره... که این پرونده ها هر کدوم مسئله ی خصوصی یک زوجه که توشون دخالت میکنه عاشق فضولی و به هم رسوندن آدما و از طرفی از هم دور کردنشونه اما مهمترین پروندش ازدواج خواهرش بهتابامانی که لازمش جدای خواهرش از امید، معشوقشه که همین پروندش اونو به جاهای باریک میکشونه…
خلاصه کتاب:
درباره ی دختری به اسم هیواست که همه ی افراد خانواده به جز خواهر بزرگترش را در حادثه ای از دست داده است و هیوا که بر خلاف خواهرش حوری از روحیه ای شلوغ و پر جنب و جوش برخوردار است علیرغم سرزنش ها و توبیخات حوری که مدام از او می خواهد عاقلانه و باوقار رفتار کند دست از شیطنت و مردم ازاری بر نمی دارد تا اینکه...
خلاصه کتاب:
روی پل هوایی می ایستم. هنوز هم ویر این را دارم که ببینم بالاخره روزی ممکن است پل سقوط کند یا ترک بردارد و من دقیقا از میان همان ترک بیفتم روی سر ماشین ها و له شوم یا نه؟ سرد نیست اما سوز خوبی دارد. دوباره شماره را میگیرم و بعد به ماشین ها زیر پایم نگاه میکنم. اولین باری که روی یک پل هوایی ایستادم زانوهایم می لرزید. خیال می کردم زمین از این بد عهدی که در حقش کرده ام ناراحت می شود. از اینکه تصمیم گرفته ام ترکش کنم حتی برای دقایقی. جاذبه اش را می فرستد سراغم و مرا پایین می کشد تا زیر چرخ ماشین ها له کند. چسبیده بودم به چادر مامان و می لرزیدم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نویس " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.