خلاصه کتاب:
داشتم می دویدم. داشتم با آن صندل های کوچک زپرتی احمقانه می دویدم. از ترس جانم می دویدم. آن مرد سوار اسبش بود و من می توانستم صدای کوبش سُم های آن هیولا را درست در پشت سرم بشنوم که با صدای نفس نفس زدن های وحشت زده ام در آمیخته بود و داشت نزدیک تر هم می شد. خیس خون بودم. خون خودم که نه ولی از زمانی که آن خون از بدن آن مرد بیرون پاشیده بود، هنوز هم گرمایش را حفظ کرده بود…
خلاصه کتاب:
داستان درمورد تمپرنس، زنی است که در کلابی با غریبه ای آشنا می شود و روحش هم خبر ندارد آن غریبه در واقعیت آدمکشی بیرحم است، وقتی صدای کین در انبار اکو شد آجر تیزی پشت تیشرتمو شکاف داد. قبل از اینکه بفهمم چی گفت، بهم نزدیکتر شد. نه فقط حرفاش… اعترافشه که قدرتش از یه بمب اتمی هم بیشتره….
خلاصه کتاب:
همه میگن من دختر بدیم. تا حدی حق با اون هاست، من اجازه نمیدم قوانین جلوی راهم باشن و قطعا به فکر و نظر مردم اهمیت نمی دم. اما فکر میکنم وقتی با دشمن خوابیدم، از خط قرمز عبور کردم. به عنوان دختر مربی هاکی تیم برایر، اگر با بازیکن تیم رقیب باشم، خیانتکار محسوب میشم. و اینجاست که جیک کانلی وارد میشه. مهاجم مغرور و رو اعصاب تیم هاروارد که به طور ناجوانمردانه ای جذابه. سرنوشت هیچوقت عادل نبوده...
خلاصه کتاب:
یک سال و نیم از برخورد آلکساندرا مونت باتن با آن مرد جوان و جذاب در کتاب فروشی می گذرد. الکس کم کم موفق شده او را از رویاهایش حذف کند. تا این که روزی از خانه آن مرد با او تماس می گیرند تا برای تنظیم ساعت به آنجا برود. چیس ریناد که سرپرست دو دختر بچه یتیم است فکر می کند او برای تدریس به آنجا آمده. با پیشنهاد پول زیاد از او می خواهد فقط تابستان مسئولیت بچه ها را بپذیرید…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نویس " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.