دانلود رمان فرستاده از مهسا حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
باران دختر خیالبافیه که در یک خانواده متوسط زندگی می کنه. یه خواهر و برادر بزرگتر از خودش داره. برادرش خیلی غیرتیه. باران و خواهرش بیتا با هم به کلاس نقاشی میرن. باران فکر می کنه که رئیس اموزشگاه آقای فلاح از اون خوشش میاد و اونم همین طور. سعی می کنه سر بسته به خواهرش بگه. از یه طرف دیگه دوست اخموی بهنام پاش به خونه شون باز میشه و باران اون رو چندین بار در حال سرک کشیدن به زیر زمین خونه دیده و به اون مشکوک میشه. تا اینکه مشخص میشه که…
رمان فرستاده
بعضی وقتا میگم نگاها و مهربونیای نیما توی کلاس نقاشی به منظوری داره. بعضی وقتا هم فکر میکنم اگه منظور داره چرا حرفی نمیزنه؟ بعد پیش خودم فکر میکنم که خب حتما شرایط ازدواج نداره، ولی بعدش میگم خب نداشته باشه این همه دختر و پسر که با هم دوستن. ما هم یکی از اونا! ولی بعدش میگم بهتره که دوست نباشیم. وگرنه بهنام و میخوام کجای دلم بذارم؟ بعدش میگم بهنام کی باشه!
خلاصه رمان فرستاده
بعضی وقتا میگم نگاها و مهربونیای نیما توی کلاس نقاشی به منظوری داره. بعضی وقتا هم فکر میکنم اگه منظور داره چرا حرفی نمیزنه؟ بعد پیش خودم فکر میکنم که خب حتما شرایط ازدواج نداره، ولی بعدش میگم خب نداشته باشه این همه دختر و پسر که با هم دوستن. ما هم یکی از اونا! ولی بعدش میگم بهتره که دوست نباشیم. وگرنه بهنام و میخوام کجای دلم بذارم؟ بعدش میگم بهنام کی باشه! خلاصه اینکه گیر کردم. مثل یه خری که تو گل مونده و گیره! از یه طرف دیگه بیتا روزه ی سکوت گرفته. حس میکنم نیما بهش در مورد من حرفی زده
ولی لب از لب باز نمیکنه. شاید فکر میکنه هوایی میشم. همش بخاطر این کنکور لعنتیه! نمیدونم چرا تو خونه فقط بیتا اصرار داره که من برم دانشگاه. پارسال که قبول نشـدم حسابی ناراحت شد. امسال حسابی گیر داده که باید بری دانشگاه. بهش میگم خواهر من خود تو لیسانس حسابداری گرفتی به کجا رسیدی آخه؟میگه هر چی بشه تو باید دانشگاه و بری. گیر داده دیگه چاره ای نیست. اگه به من بود همون پارسال کتاب و دفتر و شوت می کردم گوشه ی انباری که حجت به بیتا تموم شه که آقا ما این کاره نیستیم. ولی بیتاست دیگه. کاری که میخواد نشد نداره!
اونوقت به من میگه اصرارات تو مخه! از به طرف دیگه هم بهنامه که میگه این ته تغاری تو خونه رو نمیذارم بره دانشگاه، البته اون که حرف الکی میزنه. به قول بیتا پوشالیه! از یه طرف دیگه لجبازیه باباست که الا و بلا باران به زورم شده باید بره دانشگاه. کلا موفقیتای بزرگم و تو این خونه مدیون لج و لجبازی بین بابا و بهنامم ! اون از کلاس نقاشی اینم از کنکور. من و این همه خوشبختی محاله! ولی ته دلم یه حسی میگه امروز و فرد است که از این خونه بار و جمع کنم و برم سوی زندگی خودم! زیادی خوش خیالیه؟! ولی صورت نیما چیز دیگهای میگفت..