دانلود رمان بهار زندگی من از م. هاشمی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان در مورد کیانوش ۳۲ سالست که به اجبار پدرش وقتی ۷ سالش بوده همراه برادر بزرگش به ایتالیا فرستاده میشه حالا بعداز ۲۵ سال برگشته ایران تا مدت کوتاهی رو کنار مادرش باشه تمام عمرش از پدرش فراری بوده غافل از اینکه پدرش بازم باعث آزارش میشه سرنوشتی که براش رقم می خوره اونو از همه برنامه هاش دور می کنه بهار دختر قصه مون ناخواسته پاش به مشکلات کیا باز میشه و علا رقم لجبازی زیادشون سرنوشتشون بهم گره میخوره یه عاشقانه خاص و جذاب…
خلاصه رمان بهار زندگی من
بعد از ۲۵ سال دوری از خاکم برگشتم به کشورم سرزمین مادری هر چقدر غریبه اما آشنا سعی می کنم از همین لحظه ورود چیزایی رو بخاطر بیارم به اطراف نگاه می کنم به آدما یه دور و برم همه چی برام تازه گی داره من کشورم رو نمی شناسم سخت میشم دستام مشت میشن با یادآوری چهرش چشمامو می بندم مقصر دوریه من پدرم… صدایه بلند نوید نمیزاره بیشتر از این غرق تو افکارم بشم. _ با لهجه افتضاح میگه Ciao grande uomo بازم مثل همیشه دیر رسیده به من که میرسه نفس عمیق می کشه: کی به تو گفته حتما باید به ایتالیا حرف بزنی؟؟
می خنده و من اخم می کنم، _خوب بابا اخماشو جواب سلامو بده بعد دعوا کن. _ سلام بقیه کجان. چشماش گشاد میشه: بابا عجب آدمی هستی تو یعنی یه ماچ و بغل به من نمی خوای بدی نا سلامتی ۲ ساله ندیدیم همو؟ اینو میگه و خودش پیش قدم میشه و منو می کشه تو بغلش _دلم برات تنگ شده بود خوش اومدی… نفس عمیقی میکشم ضربه ای به کتفش میزنم و ازش جدا میشم:منم همینطور. لبخند میزنه و منم جوابش رو میدم.خم میشه و یکی از چمدون ها رو برمیداره منم همراهش میشم کنجکاوی نمیزاره باز می پرسم_تنها اومدی. -اشکالی داره؟
شانه ای بالا میندازم: اشکال که نه ولی فکر میکردم مادر بیاد استقبال. عمه نمیدونه که اومدی بهش گفتم بلیطت واسه دو روز دیگه ست هر چی هم گفت که جنابعالی فرمودین که امشب تشریف میارین من پام و تو یه کفش کردم و گفتم: نه که نه. ابروهامو انداختم بالا. _چرا؟؟ به پارکینگ رسیدیم همین جور که در صندوق رو باز می کرد برایه گذاشتن چمدون: _چون میخواستم سوپرایزش کنم الان که منتظرت نیست یهو میریم خونه دیدار مادر و فرزند بعد از ۲۵ سال.با اخم بهش خیره میشم نمیدونم تو سر این پسر به جای مغز چی هست شاکی نگام میکنه …