خلاصه کتاب:
آلیو تیلور، دانشجو ی ترم آخر ادبیات انگلیسی و نویسنده تازه کاریه که به تازگی داستانش چاپ شده و با استقبال فراوانی مواجه شده طوری که یه شرکت فیلم سازی معروف تصمیم گرفته داستانش رو تبدیل به فیلم کنه. روزی که برای بستن قرارداد به اونجا میره با کسی روبه رو میشه که سالها سعی کرده بود فراموشش کنه، بازیگر نقش اول فیلم، جیسون تورن، دوست دوران بچگی برادرش که حالا تبدیل به یک ستاره سینمای فوق العاده معروف شده و از جمله افتخاراتش..
خلاصه کتاب:
کیت به همراه همسرش پرایس زندگی عاشقانه ای دارن، همه چی در مورد پرایس عالیه. اون یه همسر خوب، وفادار، جذاب، همه چی در مورد اون بی نظیر و زیبا بود تا وقتی که پرایس تصمیم میگیره برای سفر کاری به زوریخ بره و گم و گور میشه و بعد از اون همه چی تغییر میکنه، کیت روزهای زیادی رو در انتظار برگشته همسرش میگذرونه، روزهایی که پر از ترس و اضطراب و خشم و دلتنگی و عشقه… و درست بعد از یه سال سر و کله ی پرایس پیدا میشه که دیگه شبیه قبلش نیست….
خلاصه کتاب:
دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانهتری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن، حالا بعد از هفت سال شرایطی مهیا شده تا کینهها و نفرتها ، خودی نشون بده و شلاقی بشه بر پیکر عشقشون و عذاب و شکنجههایی که حق دختر داستان نیست ، با اون همه عشق و خواستن….
خلاصه کتاب:
داستان در رابطه با سه تا برادره که وکیل پدرشون اطلاع میده که پدرشون ویلایی رو قبل از مرگش به نام این سه نفر کرده. با رفتن این سه برادر به ویلا و دیدن سه تا خواهر که آن ها هم ادعای مالکیت دارن داستان شروع میشه و….
خلاصه کتاب:
داستان دختری که در خوانواده هیچ احترام و عشقی نداره مادرش بعد از بدنیا آوردنش با عشقش فرار می کند و نفس می ماند و پدر و پدربزرگی که هیچ علاقه ای به جنس زن ندارند و به اجبار به ازدواج با پسر عمویی که عاشق فرد دیگریست واردار می کنند…
خلاصه کتاب:
این رمان مثل سایر رمان هام از ژانرهای شخصیت هایی که به یه نوع اختلال عامیانه که معمولا تو جامعه به شکل یه انسان عادی ولی مشکل دار زندگی میکنن انتخاب شده که لازم به ذکره که خیلی از دخترا هستن که در خونواده دچار این موقعیت هستند و علت اصلی نوشتن این رمان بیان سرنوشت دختریه که در این موقعیت هست و تصمیمی می گیرد که اونو تبدیل به یه دالیت میکنه حالا چرا دالیت ؟ چرا بهش میگن تو یه دالیتی؟نه میره هند،نه بد کاره میشه نه....خیلی از حدسیات دیگه ...
خلاصه کتاب:
میان سیاهی مطلق بود، نفس عمیق کشید اما جز بوی تلخ خون، هوایی عایدش نشد. مردمک هایش میان کاسه ی چشمانش می گشت اما، چیزی جز همان سیاهی یک دست نبود. دوست داشت فریاد بزند، گرچه صدا نداشت. حنجره اش شبیه سیاه چاله ای در دور افتاده ترین زندان دنیا بود. این قدر بو تند و زننده بود که با هر بار نفس کشیدن، گویی ریه اش را پر از خون می کردند. کم کم طعم شور و مرده اش را هم روی زبانش حس کرد. نفس های گرمی روی صورتش نشست…
خلاصه کتاب:
غریبه آشنا، امروز دیدمت.. باورت می شود بعد از ماه ها چشم انتظاری و دلتنگی در میان ازدحام مردم و در شلوغ ترین نقطه شهر دیدمت؟ راستی، تو مرا ندیدی؟! مگر می شود آخر؟ آن تنه محکمی که تو به من زدی و رفتی… یعنی واقعا متوجه نشدی چگونه تن و دل کسی را به رعشه انداختی؟ اصلا اینها به کنار، من که تا چند دقیقه نگاه دلتنگم مات قیافه ات بود، سنگینی اش را حس نکردی؟! می دانی غریبه آشنا، از اینها دلخور نیستم…
خلاصه کتاب:
سیاوش یک مرد پولدار و سرشناس در عرصه کار ساختمان سازیه. زندگی عاشقانه ی سیاوش همراه با نامزدش که تنها یک ماه مانده بود به عروسی شان پس از افشاگری راز پدر سیاوش، و دونستن آنچه که در گذشته اتفاق افتاده بود، باعث ناپدید شدن ناگهانی سیاوش میشه. همین باعث ترس و اضطراب اطرافیان او میشه که چه ماجرایی پشت این راز نهفته است؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نویس " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.