خلاصه کتاب:
دنیا دختره تخسی که وقتی بچه بود بیش فعالی شدید داشت یه جوری که راهی آسایشگاه روانی شد و اونجا متوجه شدن این دختر یه دختر معمولی نیست و ضریب هوشی بالایی داره… تو سن ۱۹ سالگی صلاحیت تدریس تو دانشگاه رو می گیره و با سامیار معتمدی پسره مغرور و پر از شیطنت و البته جذاب و دختر کش که به هیچ دختری محل نمیده و دخترا فقط و فقط براش سرگرمی ان… بخاطر شرایطی که دنیا با اختراعش تو کشور های دیگه داره… روی دنیا شرط میبنده و میخاد مخ دنیا رو واسه رسیدن به اهدافش بزنه در حالی که دنیا فکر می کنه…
خلاصه کتاب:
داستان ما روایتگر عاشقانه های ناب و دوست داشتنی بین یک پسرو دختر روستایی پسر قصه نه پولداره نه به شدت مغرور دختر قصه ما نه شیطونه نه زبون دراز. محمد یک سروان پلیسه که در روستایی نزدیکی مرز خدمت میکنه البته همون روستا هم زادگاهشه پسری معمولیه که به شدت عاشق کارشه وناگفته نمونه شیطنت هایی هم داشته ناز پریه قصه ما دختری ۱۴ سالست که اهله همون روستاست دختری بسیار ارام و سربه زیر داستان از اونجایی شروع میشه که مادر محمد تصمیم میگیره براش استین بالا بزنه تعجب نکنین هنوز هم خیلی از روستاها هستن که دخترهارو در سن کم شوهر میدن محمد ۲۶ساله.. نازپری ۱۴ ساله..
خلاصه کتاب:
دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانهتری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن، حالا بعد از هفت سال شرایطی مهیا شده تا کینهها و نفرتها ، خودی نشون بده و شلاقی بشه بر پیکر عشقشون و عذاب و شکنجههایی که حق دختر داستان نیست ، با اون همه عشق و خواستن….
خلاصه کتاب:
داستان در رابطه با سه تا برادره که وکیل پدرشون اطلاع میده که پدرشون ویلایی رو قبل از مرگش به نام این سه نفر کرده. با رفتن این سه برادر به ویلا و دیدن سه تا خواهر که آن ها هم ادعای مالکیت دارن داستان شروع میشه و….
خلاصه کتاب:
داستان دختری که در خوانواده هیچ احترام و عشقی نداره مادرش بعد از بدنیا آوردنش با عشقش فرار می کند و نفس می ماند و پدر و پدربزرگی که هیچ علاقه ای به جنس زن ندارند و به اجبار به ازدواج با پسر عمویی که عاشق فرد دیگریست واردار می کنند…
خلاصه کتاب:
این رمان مثل سایر رمان هام از ژانرهای شخصیت هایی که به یه نوع اختلال عامیانه که معمولا تو جامعه به شکل یه انسان عادی ولی مشکل دار زندگی میکنن انتخاب شده که لازم به ذکره که خیلی از دخترا هستن که در خونواده دچار این موقعیت هستند و علت اصلی نوشتن این رمان بیان سرنوشت دختریه که در این موقعیت هست و تصمیمی می گیرد که اونو تبدیل به یه دالیت میکنه حالا چرا دالیت ؟ چرا بهش میگن تو یه دالیتی؟نه میره هند،نه بد کاره میشه نه....خیلی از حدسیات دیگه ...
خلاصه کتاب:
میان سیاهی مطلق بود، نفس عمیق کشید اما جز بوی تلخ خون، هوایی عایدش نشد. مردمک هایش میان کاسه ی چشمانش می گشت اما، چیزی جز همان سیاهی یک دست نبود. دوست داشت فریاد بزند، گرچه صدا نداشت. حنجره اش شبیه سیاه چاله ای در دور افتاده ترین زندان دنیا بود. این قدر بو تند و زننده بود که با هر بار نفس کشیدن، گویی ریه اش را پر از خون می کردند. کم کم طعم شور و مرده اش را هم روی زبانش حس کرد. نفس های گرمی روی صورتش نشست…
خلاصه کتاب:
غریبه آشنا، امروز دیدمت.. باورت می شود بعد از ماه ها چشم انتظاری و دلتنگی در میان ازدحام مردم و در شلوغ ترین نقطه شهر دیدمت؟ راستی، تو مرا ندیدی؟! مگر می شود آخر؟ آن تنه محکمی که تو به من زدی و رفتی… یعنی واقعا متوجه نشدی چگونه تن و دل کسی را به رعشه انداختی؟ اصلا اینها به کنار، من که تا چند دقیقه نگاه دلتنگم مات قیافه ات بود، سنگینی اش را حس نکردی؟! می دانی غریبه آشنا، از اینها دلخور نیستم…
خلاصه کتاب:
سیاوش یک مرد پولدار و سرشناس در عرصه کار ساختمان سازیه. زندگی عاشقانه ی سیاوش همراه با نامزدش که تنها یک ماه مانده بود به عروسی شان پس از افشاگری راز پدر سیاوش، و دونستن آنچه که در گذشته اتفاق افتاده بود، باعث ناپدید شدن ناگهانی سیاوش میشه. همین باعث ترس و اضطراب اطرافیان او میشه که چه ماجرایی پشت این راز نهفته است؟
خلاصه کتاب:
آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم… این وسطا آقا آریا نمیدونه کی دلشو برای ملکه عذابش داده رفته…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان نویس " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.